سفر به تهران ...
عشق مامان
سه روزی که اینجا نبودم با هم تهران بودیم پیش خاتون و باباجون به قول خودت نمی دونم فازت چی بود که بابای منو باباجون صدا کردی اونا هم کلی خوششون اومد
موقع رفتن تو فرودگاه و موقع پرواز خیلی اذیتم کردی ولی موقع برگشت خیلی پسر خوبی بودی چون شانس با من یار بود و یه صندلی کنارم خالی بود و شما روی اون نشستی .
در کل سفر خوبی بود سه روز جامع و کامل .
دارم واسه خونه جدیدمون برنامه ریزی میکنم و وسیله میخرم میخوام ست آشپزخونه رو سبز فسفری و مشکی بچینم و فعلا اهواز یا تهران هرچیز سبز میبینم میخرم
فکر چیدمان اتاق شما هم هستم دوست دارم تفریحاتت تو اتاقت کمتر از یه پارک نباشه و وقتی میری تو اتاقت بهت خوش بگذره .
فعلا کلی کار دارم همکاریه شما هم خیلی ضروریه چون ایروزها لحظه به لحظه میگی بغل و من باید بغلت کنم و تا لحظه ای خودت دیگه تمایل نداشته باشی رضایت نمی دی از بغلم بیرون بیای
دوست دارم عزیز دل مامان