مامان خسته

نفسم این روزها خیلی خسته هستم دلم میخواد یکم استراحت کنم

نمیدونم چجوری و با کی هیچکسو ندارم که هم پام بشه با هم بریم یه جای خوش آب و هوا

دلم طبیعت میخواد دلم آرامش موقع خواب و بیدار شدن میخواد اینو میگم نفسم منظورم شما نیستی ها کلا میگم عزیز دلم هرچند که شما و بابایی هم بی تاثیر نیستید تو این مسیله ولی خوب باید درک کنید منم آدمم و نیاز به استراحت دارم

دوست دارم به حال خودم گریه کنم هیچ کدوم از برنامه های زندگیم اونجور که میخوام پیش نمیره کلا همه برنامه هام تاثیر گرفته از برنامه های دیگرانه

الان که روحیم کلا خسته شده دلم یه سفر با آرامش میخواد ولی چطور با شما ؟

با پدر ؟ یا با هردوتاتون که به شما خوش بگذره و من واستون مادری کنم ؟

دیگه از بینظمی های پدرت خسته شدم

از شلوغی خونه خسته شدم

از خود خونه خسته شدم

از اینکه میام سرکار متنفرم

از زینب که به خاطر کار کردن من تمام خونه زندگیمو بهم زده و اصلا ارزش واسه وسایلم قایل نیست خسته شدم

از دورو بریام که فقط باید باهاشون از غصه ها بگم خسته شدم

دلم یکم شادی میخواد یکم بدون دغدغه بودن

دلم خیلی چیزها میخواد

خیلی چیزها

خیلی . . .

پسرم این پست یه درددل مادرانست نفسم تو به دل نگیر

بوس